ترجمه مقاله

نهمار

فرهنگ فارسی عمید

۱. بی‌شمار؛ فراوان؛ بسیار؛ بی‌نهایت؛ بی‌کران: ◻︎ چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانه‌اش گشت نهمار شاد (فردوسی۲: ۱/۳۶).
۲. (صفت) قوی.
۳. (صفت) دشوار؛ مشکل.
۴. (صفت) بزرگ: ◻︎ گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی: ۵۳۵).
ترجمه مقاله