پلمه
فرهنگ فارسی عمید
۱. تختهسنگ.
۲. سنگ مسطح و نازک.
۳. سنگی که ورقهورقه شود.
۴. سنگ لوح؛ لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق مینوشتند: ◻︎ نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علمها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لوبکی: مجمعالفرس: پلمه).
۲. سنگ مسطح و نازک.
۳. سنگی که ورقهورقه شود.
۴. سنگ لوح؛ لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق مینوشتند: ◻︎ نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علمها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لوبکی: مجمعالفرس: پلمه).