پهلو
فرهنگ فارسی عمید
۱. کنار؛ یک طرف چیزی.
۲. ضلع.
۳. یک سمت بدن.
۴. کنار سینه و شکم: ◻︎ خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲: ۳۱۹).
〈 پهلو تهی کردن: [مجاز] دوری کردن و کناره کردن از کاری؛ زیر بار نرفتن؛ شانه خالی کردن.
〈 پهلو دادن: [قدیمی، مجاز] به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن؛ مدد کردن.
〈 پهلو زدن: [مجاز]
۱. برابری کردن.
۲. همسری کردن در قدر و مرتبه: ◻︎ سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲: ۳۲۵).
〈 پهلو کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] کناره کردن؛ کناره گرفتن: ◻︎ با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرامزاده (نظامی۳: ۵۳۳).
〈 پهلو گرفتن: (مصدر لازم) کنار گرفتن؛ در ساحل ایستادن و لنگر انداختن کشتی.
۲. ضلع.
۳. یک سمت بدن.
۴. کنار سینه و شکم: ◻︎ خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲: ۳۱۹).
〈 پهلو تهی کردن: [مجاز] دوری کردن و کناره کردن از کاری؛ زیر بار نرفتن؛ شانه خالی کردن.
〈 پهلو دادن: [قدیمی، مجاز] به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن؛ مدد کردن.
〈 پهلو زدن: [مجاز]
۱. برابری کردن.
۲. همسری کردن در قدر و مرتبه: ◻︎ سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲: ۳۲۵).
〈 پهلو کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] کناره کردن؛ کناره گرفتن: ◻︎ با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرامزاده (نظامی۳: ۵۳۳).
〈 پهلو گرفتن: (مصدر لازم) کنار گرفتن؛ در ساحل ایستادن و لنگر انداختن کشتی.