ترجمه مقاله

پی سپر

فرهنگ فارسی عمید

۱. پی‌سپار؛ پی‌سپرده؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎‌ حافظ سر از لحد به در آرد به پای‌بوس / گر خاک او به پای شما پی‌سپر شود (حافظ: ۴۵۸ حاشیه).
۲. (صفت فاعلی) پی‌سپرنده؛ پی‌سپار؛ رونده.
⟨ پی‌سپر کردن: (مصدر متعدی) = پی‌سپار ⟨ پی‌سپار کردن
ترجمه مقاله