پی
فرهنگ فارسی عمید
۱. هریک از رشتههای دراز سفیدرنگ در بدن انسان و حیوان که از دِماغ و نخاع خارج و در میان عضلات پراکنده شده و حس و حرکت بهواسطۀ آنها صورت میگیرد؛ عصب.
۲. زردپی؛ تاندون.
〈 پی برکشیدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی برگسلیدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی بریدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی زدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی کردن: (مصدر متعدی)
۱. بریدن رگوپی پای انسان، اسب، استر، یا شتر با شمشیر.
۲. [قدیمی، مجاز] متوقف کردن.
۳. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن.
۲. زردپی؛ تاندون.
〈 پی برکشیدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی برگسلیدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی بریدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی زدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن
〈 پی کردن: (مصدر متعدی)
۱. بریدن رگوپی پای انسان، اسب، استر، یا شتر با شمشیر.
۲. [قدیمی، مجاز] متوقف کردن.
۳. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن.