چسب
فرهنگ فارسی عمید
۱. مادهای که بتوان با آن اشیا را به هم متصل کرد.
۲. (صفت) تنگ؛ چسبیده به بدن؛ چسبان: شلوار چسب.
۳. (بن مضارعِ چسبیدن) =چسبیدن
۴. چسبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلچسب، دیرچسب.
۲. (صفت) تنگ؛ چسبیده به بدن؛ چسبان: شلوار چسب.
۳. (بن مضارعِ چسبیدن) =چسبیدن
۴. چسبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلچسب، دیرچسب.