چنان
فرهنگ فارسی عمید
آنطور؛ آنسان؛ آنگونه؛ مانند آن؛ چونان.
〈 چنانچون: (حرف اضافه) ‹چنانچون› [قدیمی]
۱. مانندِ؛ مثلِ.
۲. (حرف) همانگونهکه؛ همانسانکه: ◻︎ بهسان آتش تیز است عشقش / چنانچون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی: ۱۰۰).
〈 چنانچه: (حرف) ‹چون آنچه›
۱. آنطور؛ آنسان؛ بهطوریکه.
۲. بنابرآنچه.
۳. اگر؛ در صورتی که.
〈 چنانکه: (حرف) ‹چون آنکه› بهطوریکه؛ آنسانکه؛ آنطورکه؛ مانند آنکه.
〈 چنانچون: (حرف اضافه) ‹چنانچون› [قدیمی]
۱. مانندِ؛ مثلِ.
۲. (حرف) همانگونهکه؛ همانسانکه: ◻︎ بهسان آتش تیز است عشقش / چنانچون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی: ۱۰۰).
〈 چنانچه: (حرف) ‹چون آنچه›
۱. آنطور؛ آنسان؛ بهطوریکه.
۲. بنابرآنچه.
۳. اگر؛ در صورتی که.
〈 چنانکه: (حرف) ‹چون آنکه› بهطوریکه؛ آنسانکه؛ آنطورکه؛ مانند آنکه.