کشکنجیر
فرهنگ فارسی عمید
۱. فلاخن بزرگ سنگانداز؛ قلعهکوب: ◻︎ دادِ جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد / آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ (منوچهری: ۶۱).
۲. سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب میکردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند: ◻︎ نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری: ۲۷۲)
۲. سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب میکردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند: ◻︎ نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری: ۲۷۲)