گره
فرهنگ فارسی عمید
۱. پیچیدگی و بههمبستگی در نخ و ریسمان یا چوب و شاخۀ درخت یا چیز دیگر.
۲. بند؛ پیوند.
۳. [مجاز] کار مشکل.
۴. [قدیمی، مجاز] چین و شکن زلف.
۵. [قدیمی] مقیاس طول، معادل یکشانزدهم ذرع.
〈 گره بستن: (مصدر متعدی)
۱. گره در چیزی انداختن.
۲. [مجاز] پیچیده ساختن.
〈 گره خوردن: (مصدر لازم)
۱. گره پیدا کردن.
۲. در هم پیچیده شدن.
〈 گره دادن: (مصدر لازم) = 〈 گره بستن
〈 گره زدن: (مصدر لازم) گره بستن؛ گره دادن؛ گره در چیزی انداختن.
۲. بند؛ پیوند.
۳. [مجاز] کار مشکل.
۴. [قدیمی، مجاز] چین و شکن زلف.
۵. [قدیمی] مقیاس طول، معادل یکشانزدهم ذرع.
〈 گره بستن: (مصدر متعدی)
۱. گره در چیزی انداختن.
۲. [مجاز] پیچیده ساختن.
〈 گره خوردن: (مصدر لازم)
۱. گره پیدا کردن.
۲. در هم پیچیده شدن.
〈 گره دادن: (مصدر لازم) = 〈 گره بستن
〈 گره زدن: (مصدر لازم) گره بستن؛ گره دادن؛ گره در چیزی انداختن.