یک رکابی
فرهنگ فارسی عمید
۱. اسب یدک؛ جنیبت.
۲. [مجاز] کسی که اصرار و پافشاری میکند.
۳. (قید) [مجاز] با اصرار و پافشاری: ◻︎ یکرکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنانگرای صبوح (خاقانی: ٤٨٢).
۴. رفیق؛ دوست.
۲. [مجاز] کسی که اصرار و پافشاری میکند.
۳. (قید) [مجاز] با اصرار و پافشاری: ◻︎ یکرکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنانگرای صبوح (خاقانی: ٤٨٢).
۴. رفیق؛ دوست.