ترجمه مقاله

آویز

فرهنگ فارسی عمید

۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.
۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردن‌بند، دستبند، و امثال آن.
۳. (صفت) آویخته‌شده.
۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن
۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دست‌آویز، دل‌آویز، گلاویز.
۶. آویخته‌شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حلق‌آویز.
۷. (اسم، اسم مصدر) [قدیمی] جنگ؛ پیکار؛ نبرد: ◻︎ غمین گشت و آهنگ آویز کرد / از آن پس که از جنگ پرهیز کرد (فردوسی۲: ۴۲۲).
ترجمه مقاله