ابو
فرهنگ فارسی عمید
۱. پدر.
۲. بر سر کنیههای مردان درمیآید و بهمعنی پدر است: ابوالحسن، ابوالقاسم.
۳. بر سر صفت درمیآید: ابوالفضائل، ابوالمفاخر. Δ گاهی مخفف و بدون همزه استعمال میشود: بوعلی، بوالقاسم، بوتراب، بوالحسن. در فارسی «با» نیز میگویند: بایزید. در دستور زبان عربی لفظ اب در حالت رفع بهصورت «ابو» و در حالت نصب بهصورت «ابا» و در حالت جر بهصورت «ابی» درمیآید: ابوبکربن ابیقحافه، اباعبداللّه.
۲. بر سر کنیههای مردان درمیآید و بهمعنی پدر است: ابوالحسن، ابوالقاسم.
۳. بر سر صفت درمیآید: ابوالفضائل، ابوالمفاخر. Δ گاهی مخفف و بدون همزه استعمال میشود: بوعلی، بوالقاسم، بوتراب، بوالحسن. در فارسی «با» نیز میگویند: بایزید. در دستور زبان عربی لفظ اب در حالت رفع بهصورت «ابو» و در حالت نصب بهصورت «ابا» و در حالت جر بهصورت «ابی» درمیآید: ابوبکربن ابیقحافه، اباعبداللّه.