ترجمه مقاله

اندروا

فرهنگ فارسی عمید

۱. سرنگون؛ آویخته؛ معلق: ◻︎ ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست / یک سرِ موی تو را هر دو جهان نیم‌بهاست (کمال‌الدین اسماعیل: ۲۸۰).
۲. سرگشته؛ سرگردان؛ حیران.
ترجمه مقاله