خیر
فرهنگ فارسی عمید
هرزه؛ بیهوده؛ عبث.
〈 خیرخیر: (قید) [قدیمی]
۱. بیهوده؛ بیسبب: ◻︎ نخستین از اغریرت اندازه گیر / که بر دست او کشته شد خیرخیر (فردوسی: ۲/۳۳۵).
۲. تیرهوتار: ◻︎ از آوای گردان و باران تیر / همی چشم خورشید شد خیرخیر (فردوسی: ۳/۱۴۹).
۳. حیران؛ سرگردان.
〈 خیرخیر: (قید) [قدیمی]
۱. بیهوده؛ بیسبب: ◻︎ نخستین از اغریرت اندازه گیر / که بر دست او کشته شد خیرخیر (فردوسی: ۲/۳۳۵).
۲. تیرهوتار: ◻︎ از آوای گردان و باران تیر / همی چشم خورشید شد خیرخیر (فردوسی: ۳/۱۴۹).
۳. حیران؛ سرگردان.