درخش
فرهنگ فارسی عمید
۱. =درخشیدن
۲. (اسم مصدر) روشنی؛ روشنایی؛ فروغ.
۳. (اسم) آذرخش؛ برق: ◻︎ گر او تندر آمد تو هستی درخش / گر او گنجدان شد تویی گنج بخش (نظامی۵: ۸۱۰).
۲. (اسم مصدر) روشنی؛ روشنایی؛ فروغ.
۳. (اسم) آذرخش؛ برق: ◻︎ گر او تندر آمد تو هستی درخش / گر او گنجدان شد تویی گنج بخش (نظامی۵: ۸۱۰).