غر
/qar/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. زن فاحشه؛ قحبه؛ زن بدکار: ◻︎ ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر بافریب / فتنه سازد خویشتن را چون بهدست آرد غریب (ناصرخسرو: لغتنامه: غر).
۲. نامرد؛ مخنث: ◻︎ همچو خوبی دلبری مهمان غر / بانگ چنگ و بربطی در پیش کر (مولوی: ۱۰۱۵).
۲. نامرد؛ مخنث: ◻︎ همچو خوبی دلبری مهمان غر / بانگ چنگ و بربطی در پیش کر (مولوی: ۱۰۱۵).