26 فرهنگ

ترجمه مقاله

فراش

/farrāš/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. مستخدم اداراۀ دولتی، به‌ویژه مدارس.
۲. جاروکش حرم و صحن مقدس.
۳. [منسوخ] مٲمور عدلیه، زندان، و مانند آن.
۴. [قدیمی] خدمتکار؛ خادم.
۵. [قدیمی] آن‌که فرش می‌گستراند؛ گسترندۀ فرش، بساط، و مانند آن: ◻︎ حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ: ۸۵۸).‌