گو
/go[w]/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. دلیر؛ پهلوان: ◻︎ نگهبان بر او کرد پس اند مرد / گوِ پهلوانزاده با داغ و درد (دقیقی: ۹۰)، ◻︎ حکایت شنو کآن گوِ نامجوی / پسندیدهپی بود و فرخندهخوی (سعدی۱: ۶۰ حاشیه).
۲. مهتر؛ بزرگ.
۳. (اسم) = گاو
۲. مهتر؛ بزرگ.
۳. (اسم) = گاو