صليبدیکشنری عربی به فارسیصليب , خاج , حد وسط , ممزوج , اختلاف , تقلب , قلم کشيدن بر روي , گذشتن , عبور دادن , مصادف شدن , قطع کردن , خلاف ميل کسي رفتار کردن , پيودن زدن