ترجمه مقاله

ارهاق

لغت‌نامه دهخدا

ارهاق . [ اِ ] (ع مص ) لاحق و نزدیک چیزی گردانیدن . || نافرمانی کردن . || بر نافرمانی برانگیختن . بر نافرمانی داشتن : ارهقه طغیاناً. || تکلیف کردن . || تکلیف دادن کسی را زائد از طاقت وی . دشوار کردن . (منتهی الارب ). بر دشخواری داشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). درخواستن دشواری . (کنز اللغات ) : سلطان بفرمود تا او را بر افلاس داشتند و خطی باباحت خون از وی بازستدند که از صامت و ناطق و قلیل و کثیر او را یساری نیست و دست از ارهاق و تکلیف او بداشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 360). هرگاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفاء خواستی و از شغل تفادی و تبرّا نمودی و رضای بحبس و ارهاق اظهار کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). شمس المعالی نمیخواست که در بدو معاودت ، بر رعیت خویش ارهاقی کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 260). سلطان ... بفرمود تا دست نهب و غارت و ارهاق و هدم و احراق بدیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 290). || تأخیر کردن نماز را بوقت نماز دیگر. (منتهی الارب ). تأخیر کردن نماز تا نزدیک گردد بنمازی دیگر. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || شتابانیدن کسی را از نماز. (منتهی الارب ). || رسانیدن . (زوزنی ). برسانیدن . دررسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (کشف اللغات ) (کنز اللغات ). اندررسانیدن . رساندن بحد بلوغ . ببلوغ رسانیدن . || شتابیدن . (کشف اللغات ). شتاب کردن .
ترجمه مقاله