ترجمه مقاله

اولیتر

لغت‌نامه دهخدا

اولیتر. [ اَ لا ت َ ] (ص تفضیلی ) (اولی + تر) سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) :
ایزد او را از پی سالاری ملک آفرید
زو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین .

فرخی .


ورگ زدن اندر این فصل [ بهار ] اولیتر از آن بود که اندر فصلهای دیگر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بدین سبب اولیترین روزگاری بدارو خوردن روزگار خزان است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گفت او را نیست الا درد لوت
پس جواب احمق اولیتر سکوت .

مولوی .


ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوابان
بتمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان .

سعدی .


ایام شباب است شراب اولیتر
با سبزخطان باده ٔ ناب اولیتر
عالم همه سربسر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.

حافظ.


رجوع به اولی شود.
ترجمه مقاله