ترجمه مقاله

بادخن

لغت‌نامه دهخدا

بادخن . [ خ َ ] (اِ مرکب ) رهگذر باد.(برهان ) (ناظم الاطباء). جای گذار باد. سوراخی که ازآن باد درون خانه درآید چه خن و خون بمعنی سوراخ بود. (از فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مرحوم دهخدا). جای بادگذار. (تاج المآثر). باجه . بادهنج :
او آتش تیز است بر تیغ کوه
وآن دگران چون شمع بر بادخن .

فرخی .


وقت سحر بقطب فلک بر بنات نعش
چون غنچه ٔ شکفته ورا گلستان وطن
گردان بدان مثال که از کاغذ آسیا
آرند کودکان سوی بالا ز بادخن .

لامعی (از شرفنامه ٔ منیری ).



چون صوفیان بخانگه و شاهدان ببزم
چون سعتری بباغ و معاشرببادخن .

حکیم شمالی دهستانی (از انجمن آرا: بادپروا).


دانی آخر کاین رعونت بود خواب بیهشان
دانی آخر کاین ترفع بود باد بادخن .

سنائی (از آنندراج ) (از انجمن آرا: بادپروا).


رجوع ببادخوان ، بادخون ، بادپروا و بادگیر شود. || بادگیر و خانه ٔ بادگیر. خن بمعنی خانه آمده است . (برهان ). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد چه خن مخفف خانه است . (آنندراج ). بادگیر. خانه ٔ بادگیردار. || تندباد و طوفان و گردباد. (ناظم الاطباء). || چوبیست مجوف که اطفال در دهن گیرندو باد دردَمند و چرخ و آسیای کاغذ را به گردش آرد. (از فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله