بازنشستن
لغتنامه دهخدا
بازنشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) نشستن . جلوس . قعود :
شمعبخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن بشب روز نماید تمام .
|| بمجاز، فرونشستن . خاموش شدن :
بر آتش عشق آب تدبیر
چندانکه زدیم بازننشست .
طمع را نه چندان دهان است باز
که بازش نشیند بیک لقمه آز.
|| پایان یافتن . تمام شدن :
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی .
|| از خواب برخاستن . (یادداشت مؤلف ). بیدار شدن : پس الیاس گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء شما خشک شده باشد، شماچه خواهید کردن ؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم . آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک شده ، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمائید. (اسکندرنامه ٔنسخه ٔ نفیسی ).
بیاض روز درآید چو ازدواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام .
|| برخاستن . دوباره زنده شدن :
زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد
مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور.
شمعبخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن بشب روز نماید تمام .
سعدی (طیبات ).
|| بمجاز، فرونشستن . خاموش شدن :
بر آتش عشق آب تدبیر
چندانکه زدیم بازننشست .
سعدی (خواتیم ).
طمع را نه چندان دهان است باز
که بازش نشیند بیک لقمه آز.
سعدی (بوستان ).
|| پایان یافتن . تمام شدن :
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی .
سعدی (طیبات ).
|| از خواب برخاستن . (یادداشت مؤلف ). بیدار شدن : پس الیاس گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء شما خشک شده باشد، شماچه خواهید کردن ؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم . آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک شده ، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمائید. (اسکندرنامه ٔنسخه ٔ نفیسی ).
بیاض روز درآید چو ازدواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام .
سعدی (طیبات ).
|| برخاستن . دوباره زنده شدن :
زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد
مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور.
سعدی (طیبات ).