ترجمه مقاله

بال

لغت‌نامه دهخدا

بال . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از بالیدن . به معنی نمو کردن و بالیدن هم گفته اند و امر بدین معنی نیز هست . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || (فعل امر) امر از بالیدن :
شاها هزار سال به عز اندرون بزی
وآنگه هزار سال به ملک اندرون ببال .

عنصری (از لغت فرس اسدی ).


ای سرو به باغ سینه ام بال
تا دل شودت چو سبزه پامال .

ناصرالدین شیروانی (از شعوری ).


ای خرمن گل ببال کامروز
مه گرد رخ تو خوشه چین است .

یغما.


یکی در خود ببال ای خاک گورستان بشادابی
که چون من کشته ای زان دست و خنجر در لحد داری .

؟


و رجوع به بالیدن شود. || (نف مرخم ) بالنده . نموکننده . (ناظم الاطباء). || (اِ) قد و قامت . بالا. (برهان قاطع). اندام . (ناظم الاطباء). || نقیض پایین . (برهان قاطع) (آنندراج ).
ترجمه مقاله