ترجمه مقاله

بنفشه

لغت‌نامه دهخدا

بنفشه . [ ب ُ / ب ِ / ب َ ن َ ش َ / ش ِ ] (اِ) گلی باشد معروف و طبیعت آن سرد است در دوم و سوم و معرب آن بنفسج است . (برهان ). گیاهی است دوایی ، درختش بغایت پست با شاخ های باریک و گلش برنگ کبودمیباشد. (غیاث ). نام درختی است که گلش کبود و خوشبومیباشد. طبیعت آن سرد و تر و در تبرستان بسیار و خودرو است . (انجمن آرا) (آنندراج ). گیاهی بهاری که دارای گلهای کبود و معطر است . (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ کوکناریان که دارای برگهای متناوب است . در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده است که همه متعلق به نواحی گرم و معتدل نیمکره ٔ شمالی هستند. گلهایش نامنظم و دارای 5 گلبرگ است که یکی از گلبرگها بنام گلبرگ مقدم دارای مهمیز میباشد. رنگ گلهایش معمولاً بنفش است و گاهی سفید. این گیاه در ایران بفراوانی و بعنوان گل زینتی در باغچه ها کاشته میشود. گل آن در تداوی بعنوان ملین مورد استعمال دارد. بنفشه ٔ ایران . بنفشه معطر. بنفسج . بنفشه ٔ عطر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی «ونفشک » (هرن آنرا بفتح و کسر و ضم اول خوانده ). طبری «ونوشه » . مازندرانی کنونی «ونوش » . گیلکی «بنفشه » . تیره ٔ بنفشه دارای گل های نامنظم و مهمیزدار است و دو جنس دارد. بنفشه ٔ معطر که گل آن بعنوان ملین بکار رود و دیگر بنفشه سه رنگ یا بنفشه ٔ فرنگی که برای زینت کاشته میشود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
بدان ماند بنفشه بر لب جوی
که بر آتش نهی گوگرد بفخم .

منجیک .


آمد نوروز نو دمید بنفشه
بر تو خجسته بخصم باد مرخشه .

منجیک .


سرکش بربست رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.

کسایی .


بنفشه زلف من آن آفتاب ترکستان
همی بنفشه پدید آرد از دو لاله ستان
مرا بنفشه و لاله بکار نیست که او
بنفشه دارد و زیر بنفشه لاله نهان .

فرخی .


از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پای رشت .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 206).


جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار.

منوچهری .


عروس بهاری کنون از بنفشه
گشن جعد و از لاله رخسار دارد.

ناصرخسرو.


به سبزه ٔ دمنی دل گرای کی گردد
کسی که یابد بوی بنفشه ٔچمنی .

سوزنی .


من چون بنفشه بر سر زانونهاده سر
زانو بنفشه رنگ تر از لب هزار بار.

خاقانی .


داد لبش چون نمک بوی بنفشه به صبح
بر نمکش ساختم مردم دیده کباب .

خاقانی .


سروبن چون به شصت سال رسید
یاسمن بر سر بنفشه دمید.

نظامی .


چون بنفشه زبان از راه قفا بیرون کشیده است . (سندبادنامه ص 17).
بی گل رویش درایام شباب
چون بنفشه سوگواری مانده ام .

عطار.


تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار.

سعدی .


- بنفشه پوش ؛ از عالم گل پوش است . (آنندراج ). آرایش شده بابنفشه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
لبم ز حرف لبش هست باده نوش هنوز
بود نظاره ٔ خطش بنفشه پوش هنوز.

اسحاق شوکت (از آنندراج ).


- بنفشه خط ؛ از اسمای معشوق است . (آنندراج ). معشوق محبوب . (فرهنگ فارسی معین ).
- || (ص ) آنکه دارای بروت کبود سیاه رنگ باشد. کبودسبیل . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). بنفشه موی . (آنندراج ). و رجوع به همین ترکیب شود.
- بنفشه دل ؛ دل سوخته . که دل از غم تیره دارد :
از بس که غم خورم ز سپهر بنفشه رنگ
خاقانی بنفشه دلم خواند روزگار.

خاقانی .


- بنفشه زار ؛ زمینی که در آن بنفشه روئیده باشد. (فرهنگ فارسی معین ) :
بنفشه زار بپوشیدروزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف .

کسایی .


بنفشه زلفا! گرد بنفشه زار مگرد
مگرد لاله رخا! گرد لاله ٔ رنگین .

فرخی .


از خاک و خار و خاره به اردیبهشت ماه
روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار.

سوزنی .


باز سر از شرم چون بنفشه فروبرد
گرد گلش تا بنفشه زار برآمد.

سوزنی .


ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الا
سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید.

خاقانی .


گر پیش ما ببوی بنفشه برد نمک
تیغش نمک تن است برنگی بنفشه زار.

خاقانی .


چنین که در دل من داغ زلف سرکش تست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم .

حافظ.


گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند.

حافظ.


- بنفشه زلف ؛ که زلفش چون بنفشه مرغول ، کبود و سیاهرنگ باشد. بنفشه موی :
بنفشه زلف من آن سروقد سیم اندام
بر من آمد وقت سپیده دم بسلام .

فرخی .


غزل سرای شدم بر شکرلبی گل خیز
بنفشه زلفی نسرین بری صنوبرقد.

سوزنی .


- بنفشه ستان ؛ آنجا که بنفشه روید. بنفشه زار :
خزان قوی شد چون گل برفت ، رفت رواست
بنفشه هست ؟ بلی با که ؟ با بنفشه ستان .

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 298).


- بنفشه ٔ طبری ؛ بنفشه ٔ مازندرانی :
بمنظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود
بنفشه ٔ طبری خیل خیل سر بر کرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.

منجیک .


چون بهم کردی بسیار بنفشه ٔ طبری
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری .

منوچهری .


گل طریست رخت خط بنفشه ٔ طبری
رقم بنفشه و گلبرگ از او شده مرقوم .

سوزنی .


- بنفشه عارض ؛ که عارضش رنگ و بوی بنفشه دارد :
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدرو پرویز جد.

بوشعیب .


- بنفشه عذار ؛ آنکه عذارش چون بنفشه باشد. به رنگ و به شکل بنفشه :
و در موضع سقاة هر خوش پسری ، ظریف منظری بنفشه عذاری ... کمربر میان بسته . (جهانگشای جوینی ).
- بنفشه فام ؛ برنگ بنفشه . بنفشه رنگ :
سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه فام
اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار.

خاقانی .


- بنفشه ٔ فرنگی ؛ نوعی بنفشه بعنوان گیاه زینتی که در باغچه ها کشت میشود و بمناسبت رنگ گلبرگهایش که بنفش کم رنگ و سفید و بنفش پررنگ هستند بنام بنفشه ٔ سه رنگ نیز موسوم است و دارای پنج کاسبرگ است ورنگ گلهای آن بی نهایت متنوع است . بنفشه ٔ سه رنگ . (از فرهنگ فارسی معین ) (از لاروس ).
- بنفشه کرده ؛ برنگ کبود رنگ شده . (ناظم الاطباء).
- بنفشه گون ؛ بنفشه رنگ . بنفشه فام :
تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک
بیخ بنفشه بوی دهان شرابخوار.

خاقانی .


- بنفشه گون طارم ؛ کنایه از آسمان کبود. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ) (انجمن آرا). آسمان ارغوانی . (ناظم الاطباء).
- بنفشه گون مهد ؛ کنایه از آسمان و زمین . (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
- بنفشه موی ؛ آنکه دارای موهای کبودسیاه باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آنکه مویش چون بنفشه باشد برنگ و شکل :
به دسته بندی موی بنفشه مویان رو
مرو بباغ چه سنبل کدام مرزنجوش .

ظهوری (از آنندراج ).


- بنفشه وار ؛ بنفشه گون . بنفشه رنگ . چون بنفشه سرفرونهاده :
یار مرا خط بنفشه وار برآمد
بوی بنفشه ز خط یار برآمد.

سوزنی .


بنفشه وار نشستن چه سود سر در پیش
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست .

سعدی .


|| مجازاً موی ، زلف :
ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد
بنفشه بر سر گل دانه میکرد.

نظامی .


- بنفشه بگرد سمن دمیدن ؛ کنایه از قرار گرفتن موهای بناگوش بر گرد رخسار از جهت مشابهت زلف با بنفشه و رخسار با سمن :
منیژه ز خیمه یکی بنگرید
بر آن سروبن روی بیژن بدید
یکی اسب بسته به پیش درخت
منیژه فروماند از کارسخت
برخسارگان چون سهیل یمن
بنفشه دمیده به گرد سمن .

فردوسی .


|| گیاهی است که در آب روید. (برهان ).گیاهی است که در آب روید و سبز و کبود بود و اندکی بسیاهی زند. برکوع و سجود و ده گوشش نسبت کرده اند. (شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی را گویند که در آب روید. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله