ترجمه مقاله

بو بردن

لغت‌نامه دهخدا

بو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن . (ناظم الاطباء). احساس کردن . ادراک کردن . فهمیدن . واقف شدن . خبردار گردیدن بطور اجمال . پی بردن . نشان یافتن . (فرهنگ فارسی معین ) :
پادشاهان جهان از بدرگی
بو نبردند از شراب بندگی .

مولوی .


شاه بویی برد بر اسرار من
متهم شد پیش شه گفتار من .

مولوی .


چون که بویی برد و شکر آن نکرد
کفر نعمت آمد و بینیش خورد.

مولوی .


تا به گفت وگوی پندار اندری
تو ز گفت خوب کی بویی بری .

مولوی .


ندانی اگر هیچ بویی بری
مقامات میخوارگان سرسری .

نزاری قهستانی (دستورنامه ، چ روسیه ص 67).


رجوع به بوی بردن شود.
|| استشمام کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
چو بر نافه ٔ صبح بو میبرند
به آب سیه سر فرومیبرند.

نظامی .


تا ز زهر و از شکر درنگذری
کی تو از گلزار وحدت بو بری .

مولوی .


ترجمه مقاله