ترجمه مقاله

بیدار شدن

لغت‌نامه دهخدا

بیدار شدن . [ ش ُ دَ] (مص مرکب ) از خواب برخاستن . (ناظم الاطباء). تیقظ.(ترجمان القرآن ). استیقاظ. (المصادر زوزنی ). سر از خواب برداشتن . سر برگرفتن از خواب . سر از خواب برکردن . سر از خواب تهی شدن . از خواب درآمدن :
چو از خواب گودرز بیدار شد
ستایش کنان پیش دادار شد.

فردوسی .


ز آواز او شاه بیدار شد
دلش زان سخن پر ز تیمار شد.

فردوسی .


چو بیدار شد رستم تیزچنگ
جهان دید بر شیر درنده تنگ .

فردوسی .


احمد بگفت یکشب در روزگار معتصم نیمشب بیدار شدم و هر چند حیلت کردم خوابم نیامد. (تاریخ بیهقی ).
بیدار شو از خواب و نگه کن که دگربار
بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش .

ناصرخسرو.


در این میان کفشگر بیدار شد. (کلیله و دمنه ).
- بیدار شدن درخت ؛ شکوفه های خرد آوردن درخت در آخر زمستان و اوایل بهار. (یادداشت مؤلف ).
|| آگاه شدن و متنبه شدن و هوشیار شدن . (ناظم الاطباء). انتباء. تنبه . (المصادر زوزنی ) : ایشان را نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند از خواب . (تاریخ بیهقی ). چنین سخنان از برای آن می آورم تا خفتگان ... بیدار شوند. (تاریخ بیهقی ).
امروز پر از خواب و خمارست سر تو
آن روز شوی ای پسر از خواب تو بیدار.

ناصرخسرو.


بیدار شوز خواب و سوی مردمی گرای
یکبارگی مخسب همه عمر بر ستور.

ناصرخسرو.


- بیدار شدن فتنه ؛ پدید آمدن آشوب و غوغا. سر برداشتن فتنه :
شاه را خواب خوش نباید جفت
فتنه بیدار شد چو شاه بخفت .

سنائی .


- بیدار شدن مردم خفته از کسی ؛ براهنمایی وی از خوب برآمدن . هشیار شدن و متنبه شدن :
پر از بیم بودی گنهکار از او
شدی مردم خفته بیداراز او.

فردوسی .


- بیدار شدن مغز ؛ هشیار شدن :
ببوی سوختگان مغز ما شود بیدار
اگرچه همچو شرر خوابگاه ما سنگ است .

صائب .


ترجمه مقاله