ترجمه مقاله

ترهنده

لغت‌نامه دهخدا

ترهنده . [ ت َ هََ دَ / دِ ] (ص ، اِ) چیزی آراسته و با طراوت را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آراسته و منظم و با طراوت و ظرافت . (ناظم الاطباء) :
شد ز یمن مقدمت آراسته ترهنده باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک .

عمید لوبکی (از فرهنگ جهانگیری ).


این بیت را در فرهنگ جهانگیری و رشیدی از خواجه عمید شاهد آورده اند... و این لغت در برهان هست ولی از این شعر چنان بخاطر میرسد که صاحب فرهنگ خبط و خطا کرده اند و ترهنده را مرادف آراسته دانسته اند و شاعر گفته باشد درمدح ممدوح :
شد ز یمن مقدمت آراسته تر، هند باز
چون ز خیل خسرو سیارگان روی فلک .
ممدوح به خسرو سیارگان و هند را بفلک تشبیه کرده باشد و اگر غیر این باشد و آراسته و ترهنده مرادف باشد شعر ناقص گردد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
ترجمه مقاله