ترجمه مقاله

ترکتازی

لغت‌نامه دهخدا

ترکتازی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) ترکتاز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تاخت آوردن به شتاب و تعجیل و بی خبر و ناگاه باشد بر سبیل تاراج و غارت نمودن . (برهان ). غارتگری . (فرهنگ رشیدی ). تاختن آوردن . (صحاح الفرس ). بمعنی ناگاه تاختن بر سبیل غارت مثل تاختن ترکان . (غیاث اللغات ) :
ز زلفت بس نبود این ترکتازی
که هندوی دگر را برکشیدی .

خاقانی .


بر آن شیشه دلان از ترکتازی
فلک را پیشه گشته شیشه بازی .

نظامی .


گفت ای پسر این چه ترکتازی است
بازی است چه جای عشق بازی است .

نظامی .


چه فرزندی تو با این ترکتازی
که هندوی پدرکش را نوازی .

نظامی .


- ترکتازی آوردن ؛ حمله و هجوم آوردن . بر سبیل یغما و غارت :
یکچند دلم به هجر آموخته بود
وز ذوق وصال دیده بر دوخته بود.
یاد تو شبانه ترکتازی آورد
بر باد بداد آنچه اندوخته بود.

خان هندی (از انجمن آرا).


- ترکتازی کردن ؛ حمله و هجوم ناگهانی . بر سبیل غارت و یغماگری . غارتگری و تجاوز کردن به ناگاه :
ترکتازی کنیم و برشکنیم
نفس زنگی مزاج رابازار.

سنایی .


به سیم و بمی کرد خواهم من امشب
بر آن ترکتازی زبان ترکتازی .

سوزنی .


گاه بر ببر ترکتازی کرد
گاه با شیر شرزه ، بازی کرد.

نظامی .


بر آن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان .

نظامی .


می کرد بوقت غمزه بازی
بر تازی و ترک ، ترکتازی .

نظامی .


ترکتازی کن بتا بر جان و دل
تا زجان و دل شوم هندوی تو.

عطار.


هنگام فصل خریف بود، یزک وی ترکتازی کرد. (جهانگشای جوینی ).
عبیر آموده دیدم جیب و دامان گل و سنبل
حیاخوش ترکتازی کرده است امروز بر رویت .

میرزا صادق (آنندراج ).


|| جولان کردن . (برهان ). مطلق تاخت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
لیکن به گرد عسجدی او از کجا رسد
چون هست ترکتازی او با خران لنگ .

سوزنی .


رجوع به ترکتاز شود. || (اِ مرکب ) مرد چالاک و سپاهی و به این معنی یای نسبت باشد. (غیاث اللغات ).
ترجمه مقاله