ترجمه مقاله

تعرف

لغت‌نامه دهخدا

تعرف . [ ت َ ع َرْ رُ ] (ع مص ) معرفت جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شناختن . (آنندراج ) :
من که باشم با تعرفهای حق
که برآرد نفس من اشکال و دق .

(مثنوی ).


|| پژوهیدن . (فرهنگ فارسی معین ). بازجست و تحقیق از کار کسی : رعایای خراسان قصه ها به درگاه سلطان روان کردند و بتعرف صاحبدیوان رقعه ها عرض دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 336). || معرفه ساختن اسم ، ضد تنکر. || معروف شدن نزد کسی . || خواستن چیزی را از کسی چندانکه بشناسد آن را: تعرف فلان عنه فلان ُ؛ ای تطلبه ُ حتی عرفه ُ. (از اقرب الموارد). تعرفت ماعندک ؛ خواستم و جستم چیزی را چندانکه شناختم آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خواستن چیزی : تعرف الضالة؛ طلبها و منه قول حریری : «فغدوت غدو المتعرف »؛ ای طالب المفقود. (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله