ترجمه مقاله

جخج

لغت‌نامه دهخدا

جخج . [ ج َ ] (اِ) جخچ . جانوری است از جنس شپّره به بزرگی غلیواج و بر سر دوش ناخنهادارد و خود را سرنگون از درخت آویزد و فضله و سرگین خود را خورد. (برهان ) (از انجمن آرا). نام جانوری است مانند شپره که بکلانی غلیواژ باشد و خود را سرنگون از دندان بیاویزد، گویند که سرگین خود را بخورد و خرپیوار نیز نامند. (از فرهنگ جهانگیری ) :
ز جغد و بوم بصد بار شوم تر صد بار
ولی بطعمه و پیمانه جخج و کون همای .

سوزنی (از جهانگیری ).


|| علتی را نیز گویند که مانند بادنجان از گلو و گردن مردم برمی آید و درد نمیکند. (برهان ) (از جهانگیری ). تخمه باشد که در گلو آید. و خرک نیز گویند. (لغت فرس از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جخش . (حاشیه ٔ برهان ) :
از گردن او جخج درآویخته گوئی
خیکی است پر از باد درآویخته از بار.

لبیبی (از اسدی ) (از جهانگیری ).


تقویم به فرتان [ شاید: بفرغانه ] چنان خوار امسال
چون جخج به خمناوز و چون فنج به خالنگ .

قریعالدهر.


ای جهان را غم و اندیشه و رنج
کان ادبار و نحوست را گنج
ناخوشانید که بر حنجره جخج
ناگشاینده چو از همدان فنج .

سوزنی (از جهانگیری ).


ترجمه مقاله