ترجمه مقاله

جزیره

لغت‌نامه دهخدا

جزیره . [ ج َ رَ ] (ع اِ) آداک . و بدین جهت جزیره اش نامیدند که از زمین جدا و منقطع است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضع خشک میان دریا. (آنندراج ). یکی جزائر دریا و بدان جهت که از قسمت معظم زمین جدا است جزیره اش نامیدند. (تاج العروس از صحاح ). زمینی که مد به آن نرسد. ازهری گوید: زمینی است در دریاکه آب از آن پایین آمده و خشکی نمایان شده است . (ازتاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). آبخوست . (فرهنگ اسدی ). زمینی خشک در میان دریا. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). هر زمینی که اندر میان دریا بوده از روی آب برتر یا هر کوهی که اندر میان دریا بود آنرا جزیره خوانند. (حدود العالم ). پیله . آب خست . زمینی که از هر سوی به آب احاطه شده . خشکی که از هر طرف محاط به دریا است . بیله . بضیع. (یادداشت مؤلف ). بندآب . زیره . سماهیج . آبخون . و نیز به مجاز زمینی را گویند که از چهار سوی آب دریا آنرا احاطه کرده باشد. (از متن اللغة). بفرانسه ، ایل . (یادداشت مؤلف ). ج ، جَزائر، جُزُر، جُزْر. (از اقرب الموارد). قطعه زمینی است از هر سو محاط به آب دریا، برخی از آن بسیار بزرگ است مانند استرالیا که مساحت آن بالغ بر 8215613 کیلومتر مربع است و برخی بسیار کوچک که مساحت آن از چند کیلومتر تجاوز نمی کند مثل «جزائر مالدیف » در هندوستان . (از دائرةالمعارف فرید وجدی ). قسمتی از خشکی را که در وسط دریا واقع شده و اطراف آنرا آب دربرگرفته است جزیره گویند. و جزایر یعنی خشکیهای محصور به آب که در امتداد سواحل قرار دارند و یا در گوشه و کنار اقیانوسها و دریاها پراکنده اند و در حقیقت برجسته ترین و مرتفعترین قسمتهای کره ٔ آب هستند و بر حسب عوامل تشکیل دهنده به انواعی تقسیم میشوند. (از جغرافیای سال چهارم ادبی دبیرستان تألیف شمیم ، فلسفی ، عباس پرویز ص 94) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر و پای شتر بر در جزار.

خسروی .


بشد از پس رنجهای دراز
به یکی جزیره رسیدند باز.

عنصری .


به یکی جزیره که نامش بلاش
رسیدند شادی ز دل گشته لاش .

عنصری .


جواب رسید که پل بسته آمد بدو جای و در میان جزیره یکی سخت قوی و محکم که آلت و کشتی همه بر جای بود از آن وقت باز که امیر محمود فرموده بود. (تاریخ بیهقی ص 575).
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون .

اسدی .


در جزیره رانده یک دریا ز خون روسیان
موج از آن دریای خون کوه کلان انگیخته .

خاقانی .


اندر جزیره ای و محیط است گرد تو
زین سوت موج محنت و زان سو شط بلا.

خاقانی .


بحر بی پایاب دارم پیش و میدانم که باز
در جزیره بازمانم زآتشین پل نگذرم .

خاقانی .


|| و نیز زمینی است که سیل به آن نرسد و اطراف آن گرد شود. (تاج العروس ) (از اقرب الموارد). بمجاز زمینی را گویند که سیل اطراف آن گرد شود و آنرا فرانگیرد. (از متن اللغة). || در عبری بمعنی زمین مسکون مقابل دریا ورود. (از قاموس کتاب مقدس ).
- جزیره ٔ آتشفشانی ؛ جزیره ای را گویند که بر اثر آتش فشانی درقعر اقیانوسها و دریاها و متراکم شدن مواد مذاب بر روی هم کوهی تشکیل شده و سر از آب بدر کرده است ، مانند جزیره ٔ ایسلند. (جغرافیای دبیرستانی تألیف عباس پرویز و دیگران ص 94).
- جزیره ٔ دریایی ؛ برجستگیها و ارتفاعات کف اقیانوسها و دریاها که از سطح آب بالا آمده باشد. (از جغرافیای دبیرستانی تألیف بینا و شمیم و غیره ص 42).
- جزیره ٔ ساحلی ؛ جزیره ای است که در اصل جزو قاره ای بوده و اکنون هم در کنار آن واقع شده و تحت تأثیر امواج دریا و حوادث دیگر طبیعی جدا شده و بصورت جزیره درآمده است ، مانند جزیره ٔ بریتانیا. (از جغرافیای دبیرستانی تألیف بینا،صفری ، تبسمی و غیره ص 42). یا باقیمانده ٔ یک قاره ٔ قدیمی و یا قطعه ٔ زمینی است که به مرور زمان از قطعات بزرگ خشکی جدا شده است . قسم اول با خشکیهای مجاور از لحاظ همواری و جنس خاک شباهتی ندارد و قسم دوم ازجهات مزبور با خشکیها شبیه است . (از جغرافیای تألیف عباس پرویز و غیره ص 94).
- جزیره ٔ مرجانی ؛ جزیره ای که از اجتماع و تراکم آهکهای مرجانی در دریاهای گرم تشکیل شده است ، مانند جزایر مرجانی اقیانوس کبیر. این گونه بر اثر بیحاصلی و بی ثباتی مرکز سکونت انسان قرار نمیگیرند. (از جغرافیای دبیرستانی تألیف بینا و جز او ص 95).
- جزیره ٔ وحشت فزا ؛ جزیره ای که از آن ترس و اضطراب خیزد. در بیت زیر جزیره ٔ وحشت فزا بر دنیا اطلاق شده است :
خواهی که جان بشط سلامت برون بری
بگریز از این جزیره ٔ وحشت فزای خاک .

خاقانی .


- شبه جزیره ؛ قسمتی از خشکی که از چند جهت آب آن را فراگیرد. رجوع به همین ترکیب در حرف «ش » شود.
|| دراصطلاح سبعیه ، هر یک از دوازده قسمت بلاد مسلمانی که یک حجت از طرف امام بدانجا مأمور است و ناصرخسرو حجت جزیره ٔ خراسان بود. (یادداشت مؤلف ). باطنیه (اسماعیلیه ) پیروان خلفای فاطمی خلیفه ٔ فاطمی را امام زمان و بلافاصله مادون او دوازده باب یا نقیب قائل بودندکه هر کدام از آنان به یک قسمت از ممالک دنیا برای نشر دعوت مأمور بودند و هر یک از این منطقه های دعوت جزیره و باب یا نقیب آنجا حجت نامیده شده و واسطه بین امام و اهالی آنجا بخصوص شیعیان بودند. (از مقدمه ٔ دیوان ناصرخسرو چ کتابخانه ٔ طهران حاشیه ٔ ص ح ). خود ناصرخسرو در دیوان خویش بدین معنی اشاره دارد :
زیشان به هر اقلیم یکی بنده و بابیست
کو را به صلاح گرهی کز صلحااند.

ناصرخسرو.


جزیره ٔ خراسان چو بگرفت شیطان
در او خار بنشاند و برکند عرعر.

ناصرخسرو.


مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هر هفت کشور.

ناصرخسرو.


ابلیس در جزیره ٔ تو برنشست
بر بی فسارسخت کش توسنش .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله