ترجمه مقاله

خوار داشتن

لغت‌نامه دهخدا

خوار داشتن . [ خوا / خا ت َ ](مص مرکب ) تحقیر کردن . بچیزی نشمردن . پست کردن . بچیزی نگرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). استخفاف . اذلال . (منتهی الارب ). تهاون . (تاج المصادر بیهقی ) :
سپهدار کیخسرو آن خوارداشت
خرد را بر اندیشه سالار داشت .

فردوسی .


بدو گفت کای ژنده پیل ژیان
ز نیرو همی خوار داری روان .

فردوسی .


التونتاش ... نصیحت هایی راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته . (تاریخ بیهقی ).
هر آن شاه کاو خوار دارد شهی
شود زود از او تخت شاهی تهی .

اسدی .


گر نخواهی که ترا خوار وزبون دارد
برتراز قدرش و مقدارش مگذارش .

ناصرخسرو.


مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش
چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش .

ناصرخسرو.


هشدار مدارید خوار کسی را
مرغان همه راحقیر مشمر.

ناصرخسرو.


برانش ز پیش ای خردمند ازیرا
که هشیار مرمست را خوار دارد.

ناصرخسرو.


حکم کردیم بر بنی اسرائیل که اگر ایشان فساد کنند در زمین و پیغمبران ما را خوار دارند. (قصص الانبیاء). ملوک از سر گناهان درگذشتندی الا از کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی . (نوروزنامه ).
نقیبان را بفرمود آن جهاندار
ندارید اینچنین اندیشه را خوار.

نظامی .


همت از آنجا که نظرها کند
خوار مدارش که اثرها کند.

نظامی .


چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.

سعدی .


من کانده تو کشیده باشم
اندوه زمانه خوار دارم .

سعدی .


|| قمع کردن . از بین بردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || نرم گردانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله