ترجمه مقاله

خیره رای

لغت‌نامه دهخدا

خیره رای . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مستبد. یک دنده . لجوج . (یادداشت مؤلف ). مستبد بالرأی : جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای . (گلستان ).
نشاید چنین خیره رای و تباه
که بدنامی آرد در ایوان شاه .

سعدی (بوستان ).


|| سست رای . پریشان فکر.(آنندراج ) :
سپهبد بدو گفت کای خیره رای
یکی ناتوان را چه خوانی خدای .

اسدی .


گرت برکند خشم روزی ز جای
سراسیمه خوانندت و خیره رای .

سعدی .


ترجمه مقاله