ترجمه مقاله

دست خون

لغت‌نامه دهخدا

دست خون . [ دَ ت ِ / دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار در بازی نرد. داوی از داوهای نرد. بازی آخرین نرد است که کسی همه چیز را باخته باشد و دیگر چیزی نداشته گرو بر سر خود یا به یکی از اعضای خود بسته باشدو حریف ششدر کرده و او را بر هفده کشیده باشد. (برهان ). به معنی آخر بازی که بعد از باختن مال و اسباب بازنده به خون خود داو نهد. (غیاث ). آخر بازی نرد راگویند که کسی همه چیز را باخته و گرو جان بسته و حریف ششدر ساخته و داو بر هفده کشیده باشد و خصل هفدهم و ششدر کردن حریف و گرو جان از شرط بازی دست خون است . (از جهانگیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). آن دست قمار را گویند که در آخر قمار گرو به جان بندند وهرکس برد مختار باشد به کشتن و قطع ید :
چه بینید یکسر به کار اندرون
چه بازی نهید اندرین دست خون .

فردوسی .


دل خاکی به دست خون افتاد
اشک خونین ندب ستان برخاست .

خاقانی .


در قمره ٔ زمانه فتادی به دست خون
وامال کعبتین که حریف است بس دغا.

خاقانی .


در تخته نرد عشق فتادم به دست خون
مهره بدست و خانه مششدر نکوتر است .

خاقانی .


دست خونست در این قمره ٔ خاکی که منم
آه اگر ششدره ٔ دور قمر بگشائید.

خاقانی .


دست خون با تو مانده خاقانی
طمع هستی از جهان بگسست .

خاقانی .


چه خورش کو خورش کدام خورش
دست خون مانده را چه جای خور است .

خاقانی .


در گرو نرد عشق جان و دلی داشتم
در سه ندب دست خون هر دو نگارم ببرد.

خاقانی .


دست خون است و هفده خصل حریف
وه که در ششدر خطر مائیم .

خاقانی .


کردم حسابش جوبجو در دست خون دیدم گرو
جوجو شد از غم نوبنو بی روی گندم گون او.

خاقانی (دیوان ص 655).


این فلک کعبتین بی نقش است
همه بر دست خون قمار کند.

خاقانی .


ای در قمار چرخ مسخر به دست خون
از چرخ بادریسه سر آسیمه سرتری .

خاقانی .


باحتیاط رو ای دل که دست خون است این
که روح درگرو است و حریف بس طرار.

ابن یمین (از جهانگیری ).


- دست خون باختن ؛ بازی کردن درخصل هفدهم و ششدری و گرو بر سر جان بسته بودن :
بدانست هرمز که او دست خون
ببازد همی زنده با رهنمون .

فردوسی .


- دست خون شدن ؛ رسیدن بازی نرد به دستی که خصل هفدهم و ششدر و بر سر جان گرو بسته بودن باشد :
بردی دل فگار به یک دستبرد عشق
جان ماند و دست خون شد و آن هم تو می بری .

مکی طولانی .


ترجمه مقاله