ترجمه مقاله

دوتو

لغت‌نامه دهخدا

دوتو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوته . مضاعف . (ناظم الاطباء). دوتا. دوتاه . ضعف . (یادداشت مؤلف ). || دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا. (از آنندراج ). دوتاه . دوته . خم . خم شده : و در میان کتفهای او بالشی دوتو اندر نهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- دوتو شدن ؛ انحناء. (دهار). خم شدن . خمیده شدن . منحنی شدن . گوژ شدن . خمیدن . دولا شدن :
از آن دم چرخ را قامت دوتو شد
که آه من گریبانگیر او شد.

مولانا بنایی (از آنندراج ).


- || رکوع . (یادداشت مؤلف ) :
عفو کرد او در زمان نیکو شدند
پیش موسی ساجد و دوتو شدند.

مولوی .


- دوتو گشتن ؛ خمیده شدن . دوتا گشتن :
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو.

مولوی .


|| (اِ مرکب ) در بیت ذیل از سعدی ظاهراً مراد آسمان منحنی و چرخ گوژ خمیده است :
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشق
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتو.

سعدی .


|| ملاقات . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله