ترجمه مقاله

دوسانیدن

لغت‌نامه دهخدا

دوسانیدن . [ دَ ] (مص ) چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ). بچفسانیدن . بچسبانیدن . بشلانیدن . چفساندن . چسبانیدن . چفسانیدن . الزاق . الساق .الصاق . ادباق . (یادداشت مؤلف ): ابلده ایاه ؛ دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب ). اللط؛دوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ارقاع ؛ به خاک وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن :
بدان صورت چو صنعت کرد لختی
بدوسانید بر شاخ درختی .

نظامی .


|| سریش نمودن . (ناظم الاطباء). || خود را به کسی وابستن . (ناظم الاطباء) (از برهان ).
ترجمه مقاله