ترجمه مقاله

رجایی

لغت‌نامه دهخدا

رجایی . [ رَ ] (اِخ )نام وی حسینعلی خراس است ، چون بشغل خراسی اشتغال داشته از اینروی بدین نام معروف گردیده است و گویند در خواب نظامی را دیده و تخلص رجایی را از وی گرفته است .او به قزوین سفری کرد و پیش از اینکه به خدمت میرزاشرف جهان عارف و صوفی و نامی رسد، قطعه ٔ زیر را گفت و برای وی فرستاد و از او به قطعه ای دیگر جواب یافته به صحبت یکدیگر رسیدند، و به غیر از این شعری دیگر از رجایی بنظر نیامد لهذا ثبت افتاد، قطعه ٔ رجایی :
حکایتی است غریب ای سمی بدانش و فضل
که عرض این نتوان کرد جز به چون تو کسی
گذشته از وطن آورده ایم رو به سفر
گسسته ایم دل از هر هوا و هر هوسی
بغیر گوشه ٔ چشمی ز صاحبان نظر
نگشته در دل ما هیچگونه ملتمسی
همای اوج کمالی چه نقص بودی اگر
ز فر سایه ٔ تو بهره ور شدی مگسی
حریم گلشن کویت نشد نشیمن ما
نیافتیم دریغ اعتبار خار و خسی
برای خسته دلان بسته ای در اقبال
ز خلق و حسن لطیفت گمان نبود بسی
به صدق خاک درت غایبانه می بوسم
بپای بوس سگانت چو نیست دسترسی .
جواب میرزا شرف جهان :
ایا ستوده خصالی که سالها او را
هوای صحبت جان پرور تو بود بسی
حکایتی است نهانی ز خلق با تو مرا
خدای را بشنو از من و مگو به کسی
از آن ز گلشن دهرم گرفته دل که نماند
ز سبزه و گل این باغ غیر خار و خسی
چو غنچه گر نفسم تنگ می شود زآنست
کسی نماند که با او برآورم نفسی
وصال همچو تو یاری نمی دهد دستم
وگرنه در دل من نیست غیر ازین هوسی .

(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ).


صاحب الذریعه بنقل از صبح گلشن گوید: مرگ وی بسال 965 هَ . ق . در قزوین اتفاق افتاد و در کنار ابوالفرج زنجانی بخاک سپرده شد. و رجوع به الذریعه ج 9 بخش 2 و صبح گلشن ص 173 شود.
ترجمه مقاله