ترجمه مقاله

رکنی

لغت‌نامه دهخدا

رکنی . [ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به رکن ، مجازاً به معنی زر خالص باشدمنسوب به شخصی و آن شخص کیمیاگر بوده است . (از برهان ) (از غیاث اللغات ). زر خلص منسوب به رکن الدین که زر خالص رایج کرده و رکن الدین شخص کیمیاگر بوده . (آنندراج ). و شاید منسوب به رکن الدین یا رکن الدوله نامی از حکام و فرمانروایان باشد نه کیمیاگر :
از بخشش توعالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی .

فرخی .


رکنی تو رکن دلم را شکست
خردم از آن خرده که بر من نشست .

نظامی .


- دینار رکنی ؛دینار منسوب به رکن . دینار که زر خالص دارد : رأی پادشاه بر وی متغیر شد... و او را به مبلغ یکهزار و هفتصد دینار رکنی مؤاخذت فرمود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 5).
- زر رکنی ؛ سکه ٔ رکنی . که منسوب به رکن باشد :
یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری
زآن کس که رکن خانه ٔ دین خواند جعفرش .

خاقانی .


|| گوشه دار. (فرهنگ فارسی معین ).
- درهمهای رکنی ؛ درهمهای مربع که مهدی مؤسس حکومت موحدین دستور ضرب آن را داد. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (اِخ ) نام طایفه ای در شوشتر. (از لغت محلی شوشتر).
ترجمه مقاله