ترجمه مقاله

زبید

لغت‌نامه دهخدا

زبید. [ زُ ب َ ] (اِخ ) یکی از قبایل یمن . (لسان العرب ). ابن حائک آرد: بلد زبید، بلاغ است که وادیی است دارای نخل و آن غیر بلاغ است در بلد خثعم (یکی دیگر از قبایل یمن ). و این بلاغ [ بلاغ زبید ] در پایین خنقه واقع است و تا «وره » و «اعدان » امتداد دارد، اینها همه مراتع «رنیه » بشمار میروند. اَغلوق ، بنومازن و بنوعَصَم از قبائل زبیدند که در این بلاد سکونت دارند. اراکة ناحیتی است از دیار خثعم که در پایین بلد قبیله ٔ زبید قرار دارد. (از صفة جزیرة العرب ص 116). و در ص 94 از آن کتاب آرد: هُلَیل و صید و ذوکَزّان وادیهایی هستند متعلق به بنوحبش از زبید و این قبیله در وسط سرزمین قبیله ٔ زَوْف اقامت دارند. و در ص 55 در زیر عنوان «مدن الیمن النجدیة و ما شابه النجدیة» آرد: پس از آن [ پس از ذمار ] شهر رَداع است که سکنه ٔ آن مخلوطی از اسودیان حمیر و خولان و بلحرث و عنس اند و در بادیه های اطراف آن ربیعیان و زیادیان و بلحرث و بنوحبیش از زبید سکونت دارند. ابن خلکان آرد: زبید قبیله ای است بزرگ به یمن ، و گروه بسیاری از صحابه و دیگران از آن برخاسته اند و منسوب بدان را زبیدی گویند. (از وفیات الاعیان ، چ محمد محیی الدین عبدالحمید ج 4 ص 9). ابن ابی یعقوب آرد: سکنه ٔ حصیب زبیدند و اشعریان . (از کتاب البلدان ضمیمه ٔ الاعلاق النفیسة چ لیدن ص 320) :
و حی زبید یوم حابس قتلوا
و یوم بنی سعد شفیت غلیلی
و خثعم ارویت القنا من دمائها
بشفان حتی سال کل مسیل .
مالک بن حریم همدانی (از صفة جزیرة العرب ص 170).
ترجمه مقاله