ترجمه مقاله

سترون

لغت‌نامه دهخدا

سترون . [ س َ ت َرْ وَ / س ُ ت ُرْوَ ] (ص ) هندی باستان «ستری » (بی حاصل ، ناحاصلخیز)، ارمنی «سترج » ، یونانی «ستیره » ، لاتینی «ستریلیس » ،گتی «ستیرو» ، یهودی فارسی «استروند» . رجوع کنید به استرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زن نازاینده و عقیمه را گویند و معنی ترکیبی این لغت استرمانند است چه ستر بمعنی استر، و ون به معنی شبه و مانند باشد و چون استر نمی زاید او را به این اعتبار بدین نام خوانده اند. (برهان ). زنی که نزاید. عقیم . (صحاح الفرس ) (شرفنامه ). زن عقیم که بهندی بایج گویند و وجه تسمیه آن است که سَتَر حیوان معروف که آن را قچر گویند و لفظ ون کلمه ٔ تشبیه است ، چون از حیوان مذکور توالد و تناسل نمیشود پیدایش او از خر نر و اسب ماده باشد. لهذا به این اسم مسمی گشت اگر چه معنیش از مؤید و کشف ثابت شده مگر وجه تسمیه به این تصریح از استقراء فقیر مؤلف است . (آنندراج ) (غیاث ) :
ندانی ای بعقل اندر خر کنجد بنادانی
که با نر شیربرناید سترون گاو ترخانی .

غضایری .


کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون .

منوچهری .


نفس نباتی ار به عزبخانه باز شد
عیبش مکن که مادر بستان سترونست .

انوری .


دلم آبستن خرسندی آمد
اگر شد مادر روزی سترون .

خاقانی (دیوان ص 323).


کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باز
زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده .

خاقانی .


دبنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.

نظامی .


|| زنی که بیش از یک فرزند نزاییده باشد. (برهان ) (شرفنامه ).
ترجمه مقاله