ترجمه مقاله

سرهال

لغت‌نامه دهخدا

سرهال . [ س َ ] (ص مرکب ) مردم سرگشته و سرگردان . (برهان ). سرگردان . (اوبهی ). سرگردان بوده . (لغت فرس ) :
بدان منگر که سرهالم به کار خویش محتالم
شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم .

طیان .


مؤلف آنندراج گوید: در فرهنگها نیافتم و هال در پارسی بمعنی قرار آمده و به این معنی مخالف است . || هر چیز که همیشه در گردش باشد. (برهان ). چیزی که در گشتن باشد مانند فلک و گردون . (جهانگیری ). || (اِ مرکب ) گردون و فلک را نیز گفته اند. (برهان ).
ترجمه مقاله