ترجمه مقاله

سرکوب

لغت‌نامه دهخدا

سرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) :
ایا چون کیمیا داروی دردم
ز سرکوب تو چون زردی زردم .

کاتبی .


|| (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و خصومت . (دهار) (شرفنامه ٔ منیری ) :
گفتا که منم سلیم عامر
سرکوب زمانه ٔ مقامر.

نظامی .


|| ضابط. || شخصی را گویند که در هر فن زیادتی کند و بر دیگری فائق باشد. (برهان ). || (اِ مرکب ) بلندیی را گویند که بر قلعه ها وخانه ها مشرف باشد. (برهان ). دمدمه که از چوب و سنگ و گل جای را بلند سازند برای جنگ قلعه . (غیاث ). عمارتی بلند که مشرف بر عمارتی دیگر باشد و لهذا پشته که مقابل قلعه سازند برای گرفتن قلعه آن را نیز سرکوب گویند و دمدمه نیز همان است . (آنندراج ) :
نه از فراز توان کرد حیلت سرکوب
نه از نشیب توان کرد جایگاه نفق .

انوری .


برآورد برپیل از چوبها
پی قلعه ٔ چرخ سرکوبها.

عبداﷲ هاتفی (ازآنندراج ).


|| گرز. (آنندراج ).
ترجمه مقاله