ترجمه مقاله

شکنجیدن

لغت‌نامه دهخدا

شکنجیدن . [ ش ِ / ش ُ ک ُ دَ ] (مص ) گرفتن عضوی باشد به سر ناخن . (آنندراج ) (غیاث ). قرز. نشگون گرفتن . وشگون گرفتن . (یادداشت مؤلف ): قرض ؛ شکنجیدن به انگشتان . قرص ؛ شکنجیدن به دو انگشت . لمص ؛ شکنجیدن به دو انگشت کسی را. مرز؛ نرم شکنجیدن به انگشت . (منتهی الارب ) :
می شکنجد حور دستش می کشد
کور حیران کز چه دردم می کند.

مولوی .


ترجمه مقاله