غرر
لغتنامه دهخدا
غرر. [ غ َ رَرْ ] (ع اِمص ) هلاکت . اسم است تغریر را. (اسم مصدر تغریر). (منتهی الارب ). در معرض هلاک افتادن . التعریض للهلکة. (از اقرب الموارد). خطر. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). و منه الحدیث : نهی رسول اﷲ (ص ) عن بیع الغرر، و آن مانند بیع ماهی در آب و مرغ در هواست ، و گفته اند چیزی است که ظاهرش مشتری را گول زند و باطن آن مجهول باشد، و گفته اند آن است که بدون تعهد وثقت باشد. ازهری گوید: بیع غرر شامل بیوع مجهوله است که خریدار و فروشنده به کنه آن پی نمی برند، تا معلوم شود. (از تاج العروس ). بیع غرر یا بیع خطر، و آن مانند بیع ماهی در آب و مرغ در هواست . (منتهی الارب ).صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: غرر شرعاً چیزی را گویند که موهم نیستی باشد، کذا فی جامع الرموز فی بیان البیع الفاسد و الباطل ، و بیرجندی گوید: آنچه پایان و عاقبتش نامعلوم باشد آن را غرر نامند، و در مغرب گفته است که غرر خطری باشد که وجود و عدمش مشکوک است مانند فروختن ماهی در آب یا مرغ در هوا. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بیع خطر. || فریب خوردن . فریفتگی : یقال انا غرر منک ؛ ای مغرور :
او نکرد این فهم پس داد از غرر
شمع فانی را به فانی دگر.
هر قدم زین آب تازی دورتر
دَودَوان سوی سراب با غَرر.
|| (مص ) غره دار گردیدن و سپید گشتن روی . (منتهی الارب ). غره دار گردیدن و زیبا شدن روی و سفید شدن چیزی . (از اقرب الموارد). روشنائی . (آنندراج ).
او نکرد این فهم پس داد از غرر
شمع فانی را به فانی دگر.
مولوی (مثنوی ).
هر قدم زین آب تازی دورتر
دَودَوان سوی سراب با غَرر.
مولوی (مثنوی چ کلاله ٔ خاور دفتر چهارم ص 267).
|| (مص ) غره دار گردیدن و سپید گشتن روی . (منتهی الارب ). غره دار گردیدن و زیبا شدن روی و سفید شدن چیزی . (از اقرب الموارد). روشنائی . (آنندراج ).