ترجمه مقاله

فاش کردن

لغت‌نامه دهخدا

فاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . اشاعة. (یادداشت بخط مؤلف ) :
به یکی تیر همی فاش کندراز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار.

عسجدی .


حیلت و رخصت بدین در فاش کرد
مادر دیوان به قول بی ثبات .

ناصرخسرو.


مکن گفتمت مردی خویش فاش
چو مردی نمودی مخنث مباش .

سعدی (بوستان ).


مکن عیب خلق ای خردمند فاش
به عیب خود از خلق مشغول باش .

سعدی (بوستان ).


فاش کن حیلت بداندیشان
تا نگویند غافلی زایشان .

اوحدی .


رجوع به فاش شود.
ترجمه مقاله