ترجمه مقاله

فسخ

لغت‌نامه دهخدا

فسخ . [ ف َ ] (ع مص ) زایل گردانیدن دست کسی را از جای . || تباه گردانیدن رای را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن . (منتهی الارب ). || جداجدا کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ویران ساختن . (منتهی الارب ). || برانداختن بیع و آهنگ و مانند آنرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- فسخ کردن . رجوع به مدخل فسخ کردن شود.
|| تباه گردیدن . (منتهی الارب ). || سست گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه و پاره شدن جامه و جز آن . (منتهی الارب ). || نادان گردیدن . (از اقرب الموارد). || (ص ) سست خرد. (منتهی الارب ). ضعیف العقل . (اقرب الموارد). || آنکه به حاجت خود نرسد و برای حاجت بیرون نگردد و اصلاح امری نتواند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) (اصطلاح طب ) سستی و گرفتگی غلیظ عضله ها را به تازی فسخ و هتک گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تباعد اجزاء عضله از یکدیگر. (یادداشت بخط مؤلف ). || (اصطلاح فلسفه ) تعلق گرفتن روح انسانی بعد از مفارقت بدن به جسم نباتی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تفاسخ ، رسخ ، مسخ و نسخ شود.
ترجمه مقاله