ترجمه مقاله

فلکه

لغت‌نامه دهخدا

فلکه . [ ف َ / ف ِ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) چرخه ٔ ریسمان . (منتهی الارب ). فادریسه ، و آن چوبک مدور میان سوراخ بود که بر ستون خیمه نهند. (غیاث ). گرده ٔ چوب یا چرمی است که سر دوک یا عمود خیمه از آن میگذرد. (حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی ) : طناب خیمه گسسته گشت و فلکه برسرش رسید و از آن بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ).
رو که ز میخ سرای پرده ٔ قدرت
فلکه ٔ این نیلگون خیام برآمد.

خاقانی .


گردون برای خیمه ٔ خورشید فلکه ای است
از کوه و ابر ساخته پادیر و سایبان .

حافظ.


|| قرص کوچک سوراخ دار که در دوک چرخ میکشند. (غیاث ). چوبی دایره شکل است که ریسمانهای تابیده شده در گرد دوک بالای آن پیچیده میشود.
ترجمه مقاله