ترجمه مقاله

محجر

لغت‌نامه دهخدا

محجر. [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ) ماه هاله دار و خرمن کرده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ). ماه که شایورد دارد. || شتری که گرداگرد چشم وی را با آهن مدور داغ کرده باشند.(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (اِ) نرده ای که در پیش در اطاق و یا در جلو صفه و ایوان سازند. (ناظم الاطباء). دارابزین . دارافزین . دست انداز.مَحْجَر . || (ص ) سخت گردیده مانند سنگ . || به سنگ برآورده . سنگ چین شده : ...نفس شهر قم از برای باغات و بساتین از برای آنک در زمستان در چاههای محجر نهند. (تاریخ قم ص 42). || محجور و ممنوع .
- محجر ساختن ؛ محجور و ممنوع کردن : اگر از کتاب لعنی و سبی نسبت به صحابه ٔ کبار مشهود افتد مؤاخذه ٔ شدید کنم و کتابها محجر سازم . (المآثر والاَّثار ص 131).
ترجمه مقاله