ترجمه مقاله

مسدد

لغت‌نامه دهخدا

مسدد. [ م ُ س َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کننده ٔ نیزه و در طول نهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موفق کننده و ارشادکننده کسی را به گفتار و کردار سداد و صواب . (از اقرب الموارد). || که سد کند. سده آرنده . بندنده .هر خلط کثیف که در هر تنگنای درونی تن راه بر سایر اخلاط ببندد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در اصطلاح طب قدیم ، دوای خشکی است که بسبب کثافت و یبوست آن یا بعلت پوشاندن منافذ، ایجاد سدد کند. (از کتاب دوم ابوعلی ص 150). آنچه بسبب کثافت و یبوست در مجاری محتبس شده منع دفع مواد واجب الدفع کند مثل سفیداب ، یا بسبب لزوجت باعث تسدید گردد مانند لعابها. (مخزن الادویة).
ترجمه مقاله